طراحی سایت

قالب وبلاگ

خانه شعری و هنری (راد)

طراحی سایت


خانه شعری و هنری (راد)
 
شعر و هنر
نوشته شده در تاريخ جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب: فروغ فرخزاد, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد..
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

اشتباه نکن
کسی که برگشته
من نیستم !
زنی ست
که فقط
برای چـکاندن ماشه آمده !

"فروغ فرخ زاد"
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلود در باغ خاطره هاست
ودر اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
(دستهایت را دوست میدارم )
.
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

به یاد آنها که در این خاک زیستند...
غم این دیار داشتند...
و بر این خاک خفتند....
به یاد فریدون و فروغ فرخزاد...

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:فروغ فرخزافروغ فرخزادد, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 

آری، آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه، نا پيداست
من به پايان، دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست.

فروغ فرخزاد

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

برای دسترسی جامع به تصاویر و شعرها می توانید به آدرس:

http://forougham.blogfa.com

دیدن کنید.


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخزاد_forougham.blogfa.com

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخزاد_forougham.blogfa.com

ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم
زنده باد
مرده باد
و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
صدای باد می آید
صدای باد می آید ای هفت سالگی
بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم
مابی چراغ به راه افتادیم
و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چه قدر باید پرداخت ؟ ...


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخ


به وهم سبز درختان سپرده بود


تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید


و بوی تاج کاغذیم


فضای آن قلمرو بی آفتاب را


آلوده کرده بود


نمی توانستم دیگر نمی توانستم


صدای کوچه صدای پرنده ها


صدای گم شدن توپ های ماهوتی


و هایهوی گریزان کودکان


و رقص بادکنک ها


که چون حباب های کف صابون


در انتهای ساقه ای از نخ صعود می کردند


و باد ‚ باد که گویی


در عمق گودترین لحظه های تیره همخوابگی نفس می زد


حصار قلعه خاموش اعتماد مرا


فشار می دادند


و از شکافهای کهنه دلم را بنام می خواندند


تمام روز نگاه من


به چشمهای زندگیم خیره گشته بود


به آن دو چشم مضطرب ترسان


که از نگاه ثابت من میگریختند


و چون دروغگویان


به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند


کدام قله ‚ کدام اوج ؟


مگر تمامی این راههای پیچاپیچ


در آن دهان سرد مکنده


به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند ؟


به من چه دادید ای واژه های ساده فریب


و ای ریاضت اندامها و خواهشها ؟


اگر گلی به گیسوی خود می زدم


از این تقلب ‚ از این تاج کاغذین


که بر فراز سرم بو گرفته است فریبنده تر نبود ؟


چگونه روح بیابان مرا گرفت


و سِحر ماه ز ایمان گله دورم کرد!


چگونه نا تمامی قلبم بزرگ شد


و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !


چگونه ایستادم و دیدم


زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی می شود


و گرمی تن جفتم


به انتظار پوچ تنم ره نمی برد


کدام قله کدام اوج ؟


مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش


ای خانه های روشن شکاک


که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر


بر بامهای آفتابیتان تاب می خورند


مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل


که از ورای پوست سر انگشت های نازکتان


مسیر جنبش کیف آور جنینی را


دنبال می کند


و در شکاف گریبانتان همیشه هوا


به بوی شیر تازه می آمیزد


کدام قله کدام اوج ؟


مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش ای نعل های خوشبختی


و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ


و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی


و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها


مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی


که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را


به آب جادو


و قطره های خون تازه می آراید


تمام روز ‚ تمام روز


رها شده ‚ رها شده چون لاشه ای بر آب


به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم


به سوی ژرف ترین غارهای دریایی


و گوشتخوارترین ماهیان


و مهره های نازک پشتم


از حس مرگ تیر کشیدند


نمی توانستم ‚ دیگر نمی توانستم


صدای پایم از انکار راه بر می خاست


و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود


و آن بهار و آن وهم سبز رنگ


که بر دریچه گذر داشت با دلم می گفت


نگاه کن


تو هیچگاه پیش نرفتی


تو فرو رفتی


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخزاد_forougham.blogfa.com

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخزاد_forougham.blogfa.com

چرا توقف کنم چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم ؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف کنم ؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد
افکار سردخانه
را جنازه های باد کرده رقم میزنند
نامرد در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ... آه
وقتی که سوسک سخن میگوید
چرا توقف کنم ؟
همکاری حروف سربی بیهوده است
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی می پوسند
چرا توقف کنم ؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا صدا تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا صدا صدا تنها صداست که میماند
در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم ؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها می دانید ؟

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی
   همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

از مجموعه شعر "عصیان" اشعار فروغ فرخزاد عکس_فروغ_فرخ
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم
بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید
گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
درعطر عود و ناله ی اسپند و ابر دود
محراب را زپاکی خود رنگ میزدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو رویای روشنی
من تشنه صدای تو بودم که می سرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند
افسانه های کهنه لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس قزح های رنگ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه درنگ
گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

عکس_فروغ_فرخ

گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, توسط داوود شیرزاد رادجلالی

 


برچسب‌ها: <-TagName->
.: Weblog Themes By Pichak :.



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1081
بازدید دیروز : 1212
بازدید هفته : 1081
بازدید ماه : 39005
بازدید کل : 349768
تعداد مطالب : 793
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد جملات شریعتی

آمار سایت

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
خطاطي نستعليق آنلاين
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
 تماس با ما

کد تماس با ما